استدلال هایی بر حرمت قمه زنی از منظر فقه شیعه
دلیل ورود خرافات و بدعت ها در عزاداری
سررشته مجالس عزاداری امام حسینعلیه السلام به دست تودههای مردم است و آنها میداندار و صحنهگردان عاشورایند. مردم برای عزاداری، شکلهای گوناگونی آفریدهاند؛ از جمله: بر سینه زدن، سینهزنی،[1] زنجیرزنی، قفلزنی، تیغزنی و قمهزنی. هیچ یک از این شکلهای عزاداری را عالمان اسلامی به مردم القا نکردند، بلکه مردم جلو افتادند و شکلی خاص به عزاداری دادند. النهایه اینکه فقها، برخی از صورتهای عزاداری را جایز یا حرام دانستند. باری، جلودار مجالس عزاداری و شکلدهنده آن، تودههای مردم بودهاند. نه در خلوص این عوام تردیدی است و نه در اخلاص آن روضهخوانان. اما هنگامی که چیزی به دست این عوام و آن عوامزدگان افتد، از خلوص و خالص بودن میافتد و دستمالی میگردد و با هر دستی، چیزی بدان افزوده یا از آن کاسته میشود. تاریخ نشان داده است که طلای دین، در دست مردم، به مس تبدیل میگردد و یا مس در آن داخل میشود.
ورود خرافات و تحریفات و بدعتها به عاشورا و عزاداری، از جمله بدین علت است که مردم، میداندار عزاداری گردیده و نقشآفرین شدهاند. در حسن نیت و صداقت عوام هیچ تردیدی نیست و هر که در این تردید کند، باید در صداقت خود تردید کند. اما اینک سخن در حسن نیت عوام نیست، بلکه در ناآگاهی آنان است و هیچ گاه حسن نیت جای آگاهی را نمیگیرد و این دو، جانشین ناپذیرند. آنکه عوام را آگاه میداند، یا خود عوامزده است و یا عوامفریب.
عوام هر چه را عجیبتر و غریبتر و گزافهتر و خرافهتر باشد، بیشتر دین میدانند. ترازوی عقل مردم همواره در کار است و هر چیز دنیوی را با عقل توزین میکنند، الا دین را. به دین که میرسند، این ترازو را عاطل مینهند و بر باطل میروند. مردم میپندارند که سخن گفتن از عقل در عرصه دین، توهین به دین است و به اینجا که میرسند، عقل را تعطیل میکنند. عوام، نخستین مشتری خرافاتند و بلکه نخستین سفارشدهنده تولید خرافات. دورانتها درست میگویند: تودههای مردم خواهان دینی هستند که از حیث معجزه و اسرار و اساطیر غنی باشد.[2].
هیچ گاه چگونگی احکام دین به دست مردم نیفتاد و آنها معین نکردند که چگونه نماز بخوانیم و روزه بگیریم و حج بگزاریم. اما از آنجا که شکل معین و دقیقی برای عزاداری ترسیم نشد، میدان برای سلیقههای مردم باز شد و آنها صورتهایی به عزاداری دادند که گاه آمیخته به خرافه و بدعت است.
عزاداری، در همه جای دنیا و در میان همه اقوام، زانوی غم در بغل گرفتن است و سیاه پوشیدن و گریستن و بیتابی کردن و احیاناً بر سر و سینه زدن. عرف دنیا گواهی میدهد که عزاداری بدین گونه است؛ حتی عرف مسلمانان. هیچ گاه کسی در مرگ عزیزترینش، چاقو برنمیدارد و بر سر نمیزند. و یا قفل بر گوشت بدنش فرو نمیکند و خود را در آتش نمیاندازد. آری، ممکن است چندان بیتابی کند که پنجه بر بدن و صورت بکشد و خویش را بخراشد.
قمه بر سر زدن، تیغ بر پشت زدن، سوراخ کردن گوشت و قفل و وزنه آویزان کردن، در آتش رفتن، و مانند اینها، هر چند موجب اضرار به نفس نباشد و وهن دین تلقی نشود، اساساً عزاداری نیست. اگر در این مسائل، به تعبیر فقها، عرفْ معیار است، هیچ گاه عرفْ اینها را نشانه عزاداری نمیداند. شاهد اینکه هیچ کس در سوگ عزیزانش چنین نمیکند.
معمولاً با دو معیار به جواز یا عدم جواز این اعمال پرداخته میشود: اول اینکه آیا موجب اضرار به نفس است یا نه، و دوم اینکه آیا موجب وهن دین است یا نه. اما با معیار سومی نیز میتوان به سنجش این اعمال پرداخت و آن، اینکه آیا اعمال مزبور، عزاداری قلمداد میشود یا نه.
قمهزنی و اعمالی مانند آن، حتی اگر موجب اضرار به نفس و وهن دین نباشد، اساساً مصداق عزاداری نیست و عرف، آن را عزاداری نمیداند و در عزای هیچ عزیزی چنین نمیکند. پس اگر این اعمال هیچ اشکال شرعیای نداشته باشد، این اشکال بر آن وارد است که مصداق عزاداری نیست. اولاً باید ثابت شود که قمهزنی گونهای از عزاداری است، و آنگاه از جواز یا عدم جواز آن سخن گفت.
بهترین دلیل بر اینکه عرف، قمهزنی را عزاداری نمیداند، این است که کسی در عزای عزیزش چنین نمیکند. ممکن است گفته شود که امام حسینعلیه السلام از هر عزیزی، عزیزتر است و عزایش، سنگینتر. میگویم آری. و اضافه میکنم که «چه نسبت خاک را با عالَم پاک؟» تصدیق میکنم که مرگ هیچ عزیزی را با مرگ خونبار آن حضرت قیاس نتوان کرد. اگر در سوگ آن حضرت، نه قمه بر سر، که دنیا را هم بر سر بکوبیم، کم است. اما باید نگریست که این کار، عزاداری است یا نه.
باید از فقهایی که به جواز یا استحباب قمهزنی فتوا دادهاند، پرسیده شود که در کجا، قمه بر سر زدن و فرق را شکافتن، عزاداری خوانده میشود. کدام عرف میگوید قمهزنی، عزاداری است. البته اگر لومپنها را عرف بدانیم، قمهزنی عین عزاداری است. اما در این صورت، آنچه باقی میماند، عاشورای لومپنیستی و پوپولیستی است و فرو کشیدن عاشورا از پشت خورشید به زیر خاک.
پرسش دیگر از این فقیهان این است که اگر قمهزنی جایز یا مستحب است، این گوی و این میدان؛ بستانید و بزنید. چرا از این کار تن میزنید؟ شما این کار را خلاف شرع نمیدانید، ولی خلاف شأن میدانید و چنین نمیکنید. پس چگونه میشود که این کار، خلاف شأن شماست، اما خلاف شأن امام حسین و عاشورا نیست.
گذشته از اینکه قمهزنی اساساً عزاداری نیست، خود قمه نیز سلاح جرم است و در یک - دو سده اخیر غالباً از آن برای تجاوز و شرارت استفاده میشد. در شهرهای بزرگ، لاتها و لوطیها، برای زورگیری و باجگیری از قمه استفاده میکردند. این سلاح، که در آغاز، مانند شمشیر، از آلات مشترک بود، بتدریج به وسیلهای برای درازدستی و زورگیری تبدیل شد و سلاح آشوبگران گردید.
عبداللَّه مستوفی مینویسد: «در دورههای گذشته یکی از نشانههای بارز شجاعت و شهامتِ لوطیهایِ محلههای تهران، تظاهر در بدمستی و قمهکشی و قرق کردن چهارراههای سر محل بود».[3] در لغتنامه دهخدا نیز در ذیل واژه «قمه» آمده است: «قمه قداره کشیدن، کنایه از شرارت کردن».[4] بدین علت، در قوانین ایران حمل قمه، جرم است.
فقهای ما درباره آلات لهو و آلات مشترک در عزاداری موشکافی میکنند و برخی در استفاده از طبل و سنج، لَیْتَ و لَعَلَّ مینمایند. اینگونه ریزبینیها باید باشد، اما نه اینکه وسیله درشتی چون قمه، که آلت شرارت بوده است، نادیده گرفته شود. اگر استفاده از آلات لهو حرام است، استفاده از آلت شرارت، حرام اندر حرام است.عجیب اینکه هنگامی که بلندگو به مساجد راه یافت، عدهای از اهل منبر، سخن گفتن در پشت آن را شبههناک میدانستند و آن را «بوق شیطان» و «مزمار» مینامیدند. اما همین اهل احتیاط، به قمهزنی که رسیدند، احتیاط را از دست دادند.
سالها پیش از این، عدهای برای عزاداری، تیغ به زنجیر وصل میکردند و بر پشت خویش میزدند و خون جاری میکردند. همچنین عدهای، قفل به گوشتهای بدن خویش میزدند. شیعیان هند و پاکستان نیز آتش میافروختند و از آن عبور میکردند. بتدریج این اعمال منسوخ شد، ولی قمهزنی برجا ماند و هنوز برخی فقها آن را جایز، بلکه مستحب، میدانند. حال آنکه اگر قمهزنی جایز باشد، قفلزنی و تیغزنی و هر عمل دیگری مانند اینها، جایز خواهد بود. زیرا همه این اعمال از یک سنخ است و فتوا به جواز هر یک، فتوا به جواز امثال آنهاست. مگر چه فرقی است میان قمهزنی و تیغزنی؟ یا چه فرقی است میان سر را شکافتن و قفل در گوشت فرو بردن؟
بر این اعمال، هر نامی که نهاده شود، نام عزاداری نمیتوان گذاشت و آنها را مصداق عزاداری نمیتوان دانست. نامی که بر این اعمال میتوان نهاد، «نمایش مذهبی» است. البته نمایش، نه به مفهوم هنری آن، و مذهبی، نه به معنی آنچه در مذهب آمده است. نمایش مذهبی یعنی اعمالی که برای دیدن دیگران به نام مذهب انجام میشود. این نمایش مذهبی اگر هم به هدف عزاداری باشد، مصداق آن نیست. مانند اینکه کسی به هدف عزاداری و برای اینکه عزادار بودنش را ثابت کند، سکوت پیشه سازد. این سکوت، هرچند به هدف عزاداری باشد، مصداق عزاداری شمرده نمیشود.
اما چه شد که این آلت بدنام و وحشتناک (قمه)، به عزاداری راه یافت؟
مختصر اینکه فاضل دربندی، که عزاداری را هدف میدانست و برای آن هر وسیلهای را جایز، متوسل به قمه شد و قمهزنی را تأسیس کرد. وی معتقد بود که هدف از خلقت، اقامه عزا برای امام حسین است: «إِنَّ الدُّنیا وَ ما خُلِقَ لِأَجْلِ إِقامَةِ عَزاءِ الْحُسَیْنِ فِیها».[5] و برای گرمی عزاداری، چه بسیار دروغ گفت و نوشت و چه بسیار کارهای غیر مشروعی را مشروع نمایاند و ترویج کرد. مقداری زیاد از دروغهایش در کتاب اسرار الشهادة آمده است. کار دیگرش این بود که میخواست القا کند امامزاده قاسم، که مقبرهاش در بالای میدان تجریش تهران است، مدفن سر قاسم بن حسن، شهید روز عاشوراست. وی، به پندار خودش، دستاویزی یافته بود تا بازار عزاداری را گرمتر کند. فرهاد میرزا معتمد الدوله، شاهزاده فرهیخته قاجاری، که خود کتابی گرانسنگ درباره امام حسین دارد، زیر بار این ادعا نرفت و از او سند خواست. وی قرآنی از زیر بغل بیرون آورد و گفت: «به این قرآن قسم که این قبر، مدفن سر قاسم بن حسن، شهید وقعه طف است».[6] و سرانجام، کار دیگر فاضل دربندی، تأسیس یا ترویج قمهزنی است. مستوفی درباره او مینویسد: تیغ زدن روز عاشورا از کارهایی است که این آخوند در عزاداری وارد یا لامحاله آن را عمومی کرده و فعل حرام را موجب ثواب پنداشته است.[7] .
مهدی بامداد نیز درباره او مینویسد: او است که تیغ زدن را بر سر، که خلاف اصول اسلامی است و اسلام مافوق این حرفها است، در ایام عاشورا جایز دانست و خود نیز عمل میکرده است. و از این تاریخ است که مردم عوام... به تبعیت وی در ایام عاشورا به این عمل دست زدهاند.[8] .
کار دیگری که در سالهای گذشته در میان برخی عزاداران مشاهده میشود، قلاده بر گردن انداختن است و خود را کلب حسین و دیوانه حسین خواندن و سینهخیز به زیارت مرقد امامان رفتن و سجده بر آستان آنان کردن. به این عزاداران باید گفت که امام حسینعلیه السلام هرگز سگ نمیخواهد، انسان میخواهد؛ دیوانه نمیخواهد، عاقل میخواهد؛ سجدهگر بر خویش نمیخواهد؛ بنده خدا میخواهد. چنین نامها و کارهایی مصداق «سبقت از دین» است و از ترس تقصیر و قصور در دین، به غلو و افراط درافتادن و از آن طرف بام افتادن. دین برای خود حدود و ثغوری دارد و عبور از حدود آن، هرچند به قصد دینداری بیشتر، مانند داخل نشدن در حدود دین است.
با گستردگی عزاداری در سدههای اخیر و ابزارها و امکاناتی که در عصر حاضر به وجود آمده، لازم است فقهای شیعه به «فقه عزاداری» بپردازند و بایدها و نبایدهای آن را تبیین کنند. اینک حتی یک کتاب درباره فقه عزاداری وجود ندارد، حال آنکه مردم در هر سال، دو ماه به عزاداری میپردازند و احکام آن را نمیدانند.سالها پیش، هنگامی که آیتاللَّه بروجردی به صحنههایی از عزاداری در ماه محرم اعتراض کرد، عدهای بدو گفتند که ما همه سال را از شما تقلید میکنیم الا همین چند روز در ماه محرم را. دیگران هم که با بدعتها و خرافات مبارزه میکنند، متهم میشوند که مخالفت با دستگاه امام حسین و شعائر حسینی میکنند. این چنین است که عدهای عوام زده و عوام فریب، با این سخنان، دهان آگاهان را میبندند و از آنان میخواهند که دیدهها را نادیده بگیرند. چاره چیست؟
یک راه این است که حوزههای علمیه به فقه عزاداری بپردازند و همه احکام آن را استخراج کنند و در قالب رسالههای علمیه و عملیه به مردم ابلاغ نمایند. این کار باید چنان جدی گرفته شود که مخالفت عوام با آن غیرممکن شود و کسی نتواند بگوید ما در این مسئله تقلید نمیکنیم. اما این کار ممکن نمیشود مگر اینکه روحانیت اصلاحطلب گامی فراپیش نهد و ترس و تقیه را کنار بگذارد و خود را قربانی «پاکسازی عزاداری» کند. همان کاری که علّامه سید محسن امین عاملی با کتاب التنزیه فی اعمال الشبیه کرد.
منبع: آسیبشناسی دینی؛ محمّد اسفندیاری، چاپ اوّل: قم، انتشارات صحیفه خرد، 1384
------------------------------------------------------------
1.گاهی رسم بر سینه زدن چنان با حرکات متعدد و موزونی صورت میگیرد که از حالت طبیعی خارج میشود. ما این را سینهزنی مینامیم و از سینه زدن تفکیک میکنیم.
2. ویل و آریل دورانت، درسهای تاریخ، ترجمه احمد بطحایی،(چاپ پنجم: تهران سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،1368)، ص207
3. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه(چاپ پنجم: تهران انتشارات زوار،1384)ج3،ص324
4. علی اکبر دهخدا، لغت نامه،ج11،ص17757
5. اسرار الشهاده، ص5. نیز بنگرید به ص115.
6. شرح زندگانی من، ج1، ص276
7.همان
8. مهدی بامداد،شرح حال رجال ایران درقرن12و13و14هجری(چاپ دوم:تهران،انتشارات زوار،1357)، ج4، ص138
منبع:http://ghamezani.blogfa.com/post-21.aspx